۴ مطلب با موضوع «توبه کنندگان» ثبت شده است

فساد اخلاقی در بهائیت

این «قزاوغلان» از کوه سالم برنمی‏گرده ها!
در بهائیت هر گونه تعصبی ممنوع است و این ریشه در سیاست استعمار دارد که با ترویج این اعتقاد، تعصب ملی، تعصب دینی، تعصب وطنی و هر علاقه و غیرتی را از انسان می‌گیرد تا به راحتی بتواند بهره‌کشی کند... خیلی از خانمها [ی بهائی]... لباسهای نازکی می‏ پوشیدند و منظره بسیار کریه و زشتی بوجود می‏آوردند و رؤسای تشکیلات چیزی به آنها نمی‏گفتند و آزادی مطلق داده بودند دیگر کسی حق اعتراض نداشت در ضمن در بین بهائیان اعتراض کردن به طور کلی ممنوع است. حتی اعتراض پدر و مادر به فرزندان، یعنی لغو حکم امر به معروف و نهی از منکر در اسلام. فرهاد گفت: این «قزاوغلان» از کوه سالم برنمی ‏گرده ها! یک دفعه دیدی عمودی رفت افقی برگشت، منظور از این کلمه ترکی یعنی (دختر پسر) این اصطلاح را برای دخترانی به کار می‏ برند که حرکات دخترانه ندارند و شیطنت‏های پسرانه از آنها سر می‏زند، خیلی از حرفش رنجیدم اما به روی خودم نیاوردم.
خاطرات یک نجات یافته صفحه 47
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میکائیل

خاطرات یک نجات یافته (3)

برخورد من و مربی پرورشی

چند ماه بعد حدود اواخر سال بود کسانی به معلم پرورشی مدرسه گزارش داده بودند که رها بچه‏ها را به بهائیت تبلیغ می‏کند. زنگ تفریح معلم پرورشی پیشم آمد و گفت: شنیدم که بچه‏ ها را تبلیغ می‏کنی، تو حق نداری که ذهن بچه‏ ها را مغشوش کنی و برای آنها...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میکائیل

خاطرات یک نجات یافته (2)

شستشوی مغزی کودکان 

[زمانی که] معلم مهد کودک بهائیان شدم... برنامه‌هایی که به من می‌دادند تا به بچه‌ها بیاموزم کاملا در راستای شستشوی مغزی آنها بود و من... می‌دیدم که چگونه از 3 سالگی، کودکان را نسبت به اسلام و مسلمانان بدبین می‌کردند و... مغز کوچک آنها را با خرافات و اوهامی که ارمغان... بهاء و عبدالبهاء بود پر می‌کردند و چگونه با آوردن مثالها و بیان داستانهایی، آنان را از خارج شدن از بهائیت می‌ترساندند و با ... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میکائیل

خاطرات یک نجات یافته (1)

دیگر به بهاء و عبدالبهاء ایمان ندارم 

خانم مهناز رئوفی در شرح گفتگوی خود با یک فرد بهائی (به نام آقای منطقی) در خانه خویش، در ایام ناراحتی شدید خود از سران محفل بهائیت می‌گوید: 

در حالی که وسایلم را جمع می‌کردم چشمم به تابلوی عکس عبدالبهاء افتاد. با عصبانیت تابلو را برداشتم و بر زمین کوبیدم و با هر دو پا روی آن ایستادم و گفتم: تشکیلاتی که ارمغان اراجیف توست مرا بدبخت کرد... آقای منطقی لبخند تلخی زد و گفت: تو خیلی اشتباه کردی...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میکائیل