در ابتدای این کتاب می نویسد: هو المنادی بالحق امام وجوه الخلق، الحمد لله الذی سخر شمس البیان بقدرته و قمر البرهان بسلطانه... الخ.
مطالب این کتاب همه دعاوی صرفه و مفاهیم مکرره میباشد، و گاهی که وارد استدلال یا بیان علمی میشود: به اندازهی سست و خندهآور و بیپایه است که مورد شگفت و حیرت است.
در صفحهی (61) خود را قیوم و سید باب را قائم فرض کرده و میگوید:و اذا ینادی القائم (سید باب) عن یمین العرش (اریکهی بهاء) و یقول یا ملأ البیان تالله هذا لهو القیوم (بهاء) قد جائکم بسلطان مبین هذا لهو الاعظم الذی سجد لوجهه کل اعظم و عظیم... تا این که در صفحهی (65) میخواهد فرق این دو لفظ را بیان کند و میگوید: فاعلم بان الفرق فی العدد اربعة عشر (قائم به حساب ابجد 142 و قیوم 156، میباشد) و هذا عدد البهاء اذا تحسب الهمزة ستة لان شکلها ستة فی قاعدة الهندسة (ولی همزه را شش حساب کردن به تناسب این که در کتابت مشابه هم هستند سابقه ندارد) و لو تقرء القایم. اذا تجد الفرق خمسة و هی الهاء فی البهاء (خوب بود که باز میگفت عدد پنج موافق میشود با کلمهی باب که لقب قائم بود)... الخ.
و در صفحهی (210) در ضمن لوحی که به حاجی کریم خان نوشته است میگوید: در ایام توقف در عراق میرزا حسین قمی نزد این عبد آمده مع صورت مکتوب و مذکور داشت که حضرات شیخیه استدعاء نمودهاند که این کلمات را معنی و تفسیر نمایند و این عبد نظر به این که سائلین را طالب کوثر علم الهی نیافت متعرض جواب نشده (منظورش از نقل این مکتوب عاجز کردن خان است) و هذه صورة ما کتبه الشیخ الاجل الافضل ظهر الاسلام و کعبة الانام الشیخ احمد الاحسائی الذی کان سراج العلم بین العالمین فی جواب من قال ان القائم فی الاصلاب انا ترکنا اوله و کتبنا ما هو المقصود. بسم الله الرحمن الرحیم. اقول روی انه بعد انقضاء المص بالمر یقوم المهدی... الخ.
حاجی کریمخان این مکتوب را مستقلا شرح نموده و به ضمیمهی شرح دعای سحر در سال (1318) هجری مطبوع شده است.ولی جناب بهاء اولا از شرح کردن آن به عنوان این که سائلین را طالب کوثر علم الهی نیافت، معذرت خواسته است. در صورتی که بودن قائم در اصلاب از اسرار و علوم مکنونه نیست که صلاح در اخفاء آن باشد، بلکه تمام دعاوی باب و بهاء روی همین مطلب و بر این پایه برقرار میشود.
و ثانیا - چون اول مکتوب بضرر جناب بهاء تمام میشد: باز از ذکر آن معذرت خواسته است، زیرا نظر شیخ اسکات و الزام کردن کسی بوده است که قائل بعدم وجود فعلی حضرت قائم باشد، چنان که بهاء نیز اعتقادش همین است.
و اول مکتوب اینست: کان فی زماننا رجل من اهل الخلاف یدعی معرفة الحقیقة و الرمز... و هو علی مذهب اهل الخلاف فی ان الصاحب علیهالسلام فی الاصلاب... ان اکتب له مسئلة فیها رمز لا یفهمها حتی ینکسرو ان فهمها انکسر لانها تلزمه مذهب الحق ضرورة و عیانا مشاهدة و کشفا و اشارة و دلالة و حسا و جفرا و شرعا و غیر ذلک حتی لا یکون له و لمنکر سبیل فی ارض و سماء.
و تعجب در این جا است که: بهاء خود را پس از حذف ابتدای مکتوب کاملا بتجاهل و تغافل زده، و از مرموز بودن و عدم صراحت مکتوب مزبور سوء استفاده نموده، و آنچه را که به خاطر الزام و افحام او نوشته شده است، از دلائل دعوی خود میشمارد.
آری جناب بهاء طوری تعبیر کرده است که: خواننده تصور میکند که شیخ احسائی میخواهد نامه کسی را که قائل به بودن قائم است در اصلاب جواب نوشته و سخن او را تأیید کند.
ولی شما از نقل کلمات او متوجه شدید که صریح کلام او این است که اگر گویندهی قول بیودن قائم (ع) در اصلاب، این سخن را خوب بخواند و بفهمد، بطلان عقیدهی خود را از راه حس و عیان و کشف و مشاهده و اشارت و دلالت و شرع و علم جفر دریافته و برای انکار خود راهی نمی بیند.