چند ماه بعد حدود اواخر سال بود کسانی به معلم پرورشی مدرسه گزارش داده بودند که رها بچهها را به بهائیت تبلیغ میکند. زنگ تفریح معلم پرورشی پیشم آمد و گفت: شنیدم که بچه ها را تبلیغ میکنی، تو حق نداری که ذهن بچه ها را مغشوش کنی و برای آنها...
شستشوی مغزی کودکان
[زمانی که] معلم مهد کودک بهائیان شدم... برنامههایی که به من میدادند تا به بچهها بیاموزم کاملا در راستای شستشوی مغزی آنها بود و من... میدیدم که چگونه از 3 سالگی، کودکان را نسبت به اسلام و مسلمانان بدبین میکردند و... مغز کوچک آنها را با خرافات و اوهامی که ارمغان... بهاء و عبدالبهاء بود پر میکردند و چگونه با آوردن مثالها و بیان داستانهایی، آنان را از خارج شدن از بهائیت میترساندند و با ...
دیگر به بهاء و عبدالبهاء ایمان ندارم
خانم مهناز رئوفی در شرح گفتگوی خود با یک فرد بهائی (به نام آقای منطقی) در خانه خویش، در ایام ناراحتی شدید خود از سران محفل بهائیت میگوید:
در حالی که وسایلم را جمع میکردم چشمم به تابلوی عکس عبدالبهاء افتاد. با عصبانیت تابلو را برداشتم و بر زمین کوبیدم و با هر دو پا روی آن ایستادم و گفتم: تشکیلاتی که ارمغان اراجیف توست مرا بدبخت کرد... آقای منطقی لبخند تلخی زد و گفت: تو خیلی اشتباه کردی...