چند ماه بعد حدود اواخر سال بود کسانی به معلم پرورشی مدرسه گزارش داده بودند که رها بچهها را به بهائیت تبلیغ میکند. زنگ تفریح معلم پرورشی پیشم آمد و گفت: شنیدم که بچه ها را تبلیغ میکنی، تو حق نداری که ذهن بچه ها را مغشوش کنی و برای آنها از بهائیت حرف بزنی و رو به دوستانم کرده و گفت: بهائیت یک مکتب دستساز است که توسط روس و انگلیس برای تفرقه میان مسلمین و اختلال در اتحاد مسلمین بنیان نهاده شد و اضافه کرد: این مکتب دین نیست بلکه برای اغفال دیگران آن را به نام دین نامگذاری کردهاند. من به شدت از این نوع مخدوش شدن ذهن دوستانم ناراحت شده و به دفاع از بهائیت پرداختم و در حقیقت فرصتی دست داده بود که علنا به تبلیغ بیشتری بپردازم، چیزی نگذشت که دور ما را افراد زیادی از دانش آموزان مدرسه احاطه کرده و سراپا گوش بودند و با هم بحث میکردیم. معلم پرورشی گفت: ما اطلاع داریم که شما پول این مملکت را هر نوزده روز یک بار جمع کرده و به اسرائیل میفرستید و این یعنی خیانت به مملکت، شما در واقع با دشمن ملت و مملکت ما دوست هستید، شما دشمن دین و دیانت و حق و حقیقت هستید و من میگفتم: دین ما دین آمده از سوی خداست و اگر ما پول جمع میکنیم برای امور مذهبی صرف میشود که همه در راه خداست. بحث ما به طول انجامید طوری که زنگ خورده بود اما هیچ کس حاضر نبود دور ما را خلوت کند و به کلاس برود بحث ما به حدی داغ بود که همه میخواستند ببینند نتیجه چه خواهد شد؟
من تمام چیزهائی را که آموخته بودم به زبان میآوردم و سعی میکردم همه را به بهائیت فرابخوانم و علنا قراردادی را که سران تشکیلات با جمهوری اسلامی بسته بودند و در آن متعهد شده بودند که به تبلیغ افراد نپردازند زیر پا گذاشته بودم. ساعتی بعد ناظم مدرسه به من اطلاع داد که از طرف اداره آموزش و پرورش احضار شدهای و برای این بلوائی که در مدرسه ایجاد کردهای باید پاسخگو باشی، وقتی به اداره رفتم رئیس آموزش و پرورش از من سؤالاتی کرد و از من پرسید که چرا بچهها را تبلیغ کردم رئیس آموزش و پرورش و معاون او گفتند تو علنا تبلیغ کردهای در حالی که تبلیغ کردن شما تخلف آشکار محسوب میشود و مرا به اخراج از مدرسه تهدید کرد. من از این تهدید ترسی به دل راه ندادم و گفتم: ما افتخار میکنیم که در راه دین هرگونه مشکلی را متحمل باشیم تحت تأثیر تبلیغات کاذب تشکیلات به شدت حاضر جوابی کردم و هر چه رئیس آموزش و پرورش سعی کرد که مرا آرام کند که ضرری متوجه من و موقعیت تحصیلیام نباشد.
من بیتوجه به خیرخواهی او خصمانه او را به بحث و مناظره دعوت میکردم او گفت: تو الان ما را هم تبلیغ میکنی با این سر پرشوری که داری و با این همه حس تنفر که نسبت به مسلمانان داری مثل اینکه نصایح ما کارگر نخواهد بود. متأسفانه شما از طریق آمریکا کنترل از راه دور میشوید و ندانسته به جای خدمت در راه خدا برای شیطان بزرگ کار میکنید. من همه اینها را توهین تلقی کردم و با او مخالفت کردم و بحث در اداره هم طولانی شد. گوش من به حدی از حرفهای تشکیلات پر بود که دیگر هیچ حرفی را نمیشنیدم و بدون تکیه بر هیچ عقل و منطقی در مقابل آنها ایستادم و حتی گاهی اوقات به اسلام خرده میگرفتم و میگفتم اسلام شما مسلمانها را خشن و جنگجو تربیت کرده اما بهائیت فقط برای صلح و دوستی تلاش میکند و شعار بهائیت صلح است
شعارهای به ظاهر زیبائی را که فرا گرفته بودم طوطیوار تکرار میکردم تا اینکه جسارت من به حدی رسید که به جای مناظره، منازعه میکردم و به جای ابراز تأسف از بلوائی که در مدرسه به راه انداخته بودم و به جای عذرخواهی، به هر نوع اهانتی علیه اسلام دست زدم تا اینکه رئیس آموزش و پرورش عصبانی شد و گفت: فردا بیا پروندهات را بگیر! تو اخراجی. با افتخار تمام اتفاقات پیش آمده را که چند نفر از دانش آموزان بهائی هم شاهد آن بودند برای خانواده و تشکیلات تعریف کردم.
آنها به تشویق من پرداختند و کوچکترین اهمیتی به اینکه من از درس و تحصیل عقب مانده و ممکن است دیگر قادر به ادامه تحصیل نباشم نمیدادند و تمام مدت به خاطر حرکات شجاعانه و جسارت آمیزم تشویق و تحسین میکردند. آنها دائما به من میگفتند خوشا به سعادت تو که مورد توجه خاص جمال مبارک قرار گرفتهای و برگزیده شدهای تا مدرسه را فدای درگاهش کنی تو تحصیل دنیوی را فدای تحصیل معنوی کردی و این رحمتی است که شامل حال هر کسی نمیشود و هر کسی چنین افتخاری نصیبش نمیشود.
همه به خاطر چنین از خودگذشتگی و شجاعتی به من تبریک میگفتند و من غافل از اینکه در چه راهی چنین فدا میشوم و با چه حقیقت بزرگی در افتادهام با غروری مضاعف در تقویت عقایدم میکوشیدم.
فردای آن روز با سینهای سپر کرده و اعتماد به نفسی قوی به مدرسه رفتم. مرا دوباره به اداره فرستادند، به اداره مراجعه کردم و رئیس آموزش و پرورش گفت: نیاز به فرصت داری شاید پشیمان شدی و از حرفهایی که درباره اسلام زدی اظهار ندامت کردی، گفتم: هیچ شکی ندارم و حتی برای شهادت در این راه آمادهام. او که متوجه بود من تحت تأثیر ترغیبهای بزرگان بهائیت آینده تحصیلی خود را به خطر انداختهام گفت باز هم میگویم تو به فرصت احتیاج داری برو سر کلاست و سعی کن دیگر تکرار نشود. من آن روز به مدرسه رفتم اما تحت تأثیر تشویق و ترغیبهای روسای تشکیلات دست از تبلیغ و تخریب اذهان عمومی برنمیداشتم چندین بار به من تذکر دادند دو بار دیگر به اداره خوانده شدم اما هر بار با حدت و شدت بیشتری از بهائیت و اعمال نابجای خودم در ارتباط با تبلیغ دانش آموزان دفاع کردم.
رئیس آموزش و پرورش هم به تنگ آمده و برخلاف میل باطنی پرونده مرا به دستم داد و مرا از مدرسه اخراج کرد. اولین ضربه دنیوی را رؤسای تشکیلات با تلقینات غلط و تشویقهای پیدرپی بر من وارد آوردند و من این کینه را از مسلمانها بر دل گرفتم و در جهت تلافی این ضربه برآمدم و از آن پس فعالیتم بیشتر شد طوری که دیگر زبانزد همه بهائیان شدم حتی به شهرهای دیگر فرستاده میشدم تا موجب تقویت اعتقادی جوانان دیگر باشم. با تمام وجود به ارتقای مکتب بهاء میاندیشیدم و تمام تلاش خود را میکردم. من دیگر به مدرسه نمیرفتم و نامههائی به عنوان احقاق حق برای مسئولین کشور مینوشتم اما چه احقاق حقی؟!
من که میدانستم مسئولیت تمام این مسائل به خودم برمیگردد و اگر من این همه روی حرفهائی که میزدم پافشاری نمیکردم و یا اگر این همه در کشوری که باید طبق عقاید خود بهائیان تابع قانون آن باشم ارکان اعتقادی و اساسی آن را زیر سؤال نمیبردم و به تبلیغ افکار غلط خویش نمیپرداختم این اتفاق نمیافتاد، اما نامههائی را که تشکیلات دیکته میکرد مینوشتم و به آدرسهائی که آنها در اختیارم میگذاشتند میفرستادم به امام جمعه شهر، به دفتر نخست وزیری دفتر ریاست جمهوری و برای مجلس شورای اسلامی نامه نوشتم اما پاسخی نیامد چرا که هر مرجعی به رئیس آموزش و پرورش مراجعه میکرد و حقیقت را جویا میشد. دیگر پاسخی برای من باقی نمیگذاشت.
یک روز اعضای محفل باز مرا فراخواندند و گفتند: امروز دیگر وقت آن رسیده که نامهای برای امام خمینی فرستاده و اگر جوابی نیامد به سازمان بینالمللی شکایت کنی و از ظلمی که در حق تو شده تظلم خواهی نمائی، پذیرفتم اما در نوشتن نامه تعلل کردم. هر چه بیشتر میگذشت من با اتفاقات عجیبی در بین بهائیان روبهرو میشدم. که باعث تعجبم میشد از اعضای محافل گرفته تا سایر عناصر تشکیلاتی همه به نوعی آلوده بودند و من که چشمان تیزبینی داشتم همه این چیزها را میدیدم و به شدت ناراحت بودم با خود گفتم مشکلات من صد چندان شده و باید تحصیل خود را در خانه ادامه و متفرقه امتحان بدهم در حالی که اینها سرگرم شهوات و خودپرستی و پولپرستیاند از انسانیت بوئی نبرده و خوی حیوانی دارند. از دست بیشتر افراد دلخور بودم و از اینکه بهائیت یک بهانه شده بود تا آنها به آمال و امیال نفسانی خویش برسند و بتوانند آزادانه به اعمالی که در سایر جوامع ممنوع بود برسند زجر میکشیدم.
یک روز در کنار خیابان ایستاده و منتظر تاکسی بودم، یک پیکان سفید ترمز کرده و عقب عقب به سمت من آمد، مردی حدودا چهل و پنج ساله با کت شلوار کرم رنگ، مرتب و متشخص از من خواست که سوار شوم مسیرم را گفتم. او گفت: سوار شو حق داری مرا نشناسی. مگر تو رها نیستی؟ با تعجب سوار شدم لبخندی محبتآمیز گوشه لبش بود حال پدر و مادرم را پرسید و گفت: از درس اخلاق برمیگردی؟ گفتم: شما از احباء هستید؟ گفت: من دائی پویا هستم، به خاطرم رسید که یک بار سلیم برادرم از او بدگوئی میکرد و میگفت دنیاپرست و جاهطلب بود و از بهائیت خارج شد. پرسید: این همه زحمت برای چیست؟ گفتم: در راه عشق بهاء.
گفت: تو اصلا میدانی بهاء کیست؟
یا فقط به خاطر تعریفهای دروغینی که درباره او شده همه زندگیت را وقف او کردی؟ گفتم: من او را نخواهم شناخت و هیچ کس به معرفت او نخواهد رسید، او فراتر از ذهن کوچک ماست. گفت: تو او را با خدا اشتباه گرفتهای. این چیزها را درباره خدا میگویند گفتم: او با خدا فرقی نمیکند. گفت: اگر فرقی نمیکند بگو ببینم چه خصائلی دارد که فکر میکنی او با خدا فرقی نمیکند؟
یکباره به خودم آمدم، واقعا من بهاء را نمیشناختم او را به حدی از ذهن من دور نگهداشته بودند که لحظهای حس کردم بتپرستم، من حتی عکس او را ندیده بودم، یعنی کسی اجازه نداشت عکس او را ببیند، او را میپرستیدم بدون اینکه بدانم چرا؟ فقط شنیده بودم که در قرآن آمده یک روز که قیامت است خدا برای رستگاران قابل رؤیت خواهد شد، خدا خواهد آمد. پس خدا به شکل انسانی به نام بهاء ظهور کرده و بهاء در واقع وجود مادی خداست.
با جمله اول او به فکر فرورفته بودم اما سعی کردم همچنان در جبهه مخالف باشم تا چیزهای بیشتری دستگیرم شود. آقای منصوری که نام دایی پویا بود دیگر مجال جواب دادن به من نداد چون از این جوابها زیاد شنیده بود قبل از اینکه من مترصد پاسخی باشم به پاسخ بهائیان اشاره میکرد و آن پاسخ را با پاسخ دندان شکنی رد میکرد حس کردم در یک فرصت کوتاه قصد دارد هر آنچه میداند به من بفهماند و گویا برای گفتن حرفهایش وقت زیادی نداشت همه چیز را با عجله میگفت، مدتی که صحبت کرد گفتم: آقای منصوری مسئله اصلی که شما را از بهائیت زده کرد چه بود؟ منتظر بودم که بگوید از رفتارهای ناشایست بهائیان دلخور شده، همان چیزی که مدتی بود مرا آزار میداد و باعث تردید من شده بود و من میخواستم به او بگویم رفتار بهائیان را نباید پای دین بنویسد اما او اساسیتر از این چیزها حرف میزد و انتقاد او از ریشه بود صدای تأثیرگذار و پرجاذبهای داشت و از چهرهاش هیچ گونه کینه و عقده شخصی حس نمیکردم. او گفت: تو اصلا تا به حال
از خودت پرسیدهای چرا ظهور و نبوت باب فقط 9 سال طول کشید و به سرعت از بین رفت؟
مگر خود بهائیان نمیگویند که هر ظهوری که دروغ باشد دوام ندارد؟ گفتم: او مبشر ظهور حضرت بهاءالله بوده و دلیلی نداشت که نبوتش زیاد طول بکشد. او گفت: اگر این طور است پس چرا در کتابش این همه احکام و تعالیم جدید صادر کرده؟ آیا فقط برای نه سال آن همه دستورات و احکام صادر شده؟
اشکال شما بهائیان این است که کتاب بیان عربی و حتی بیان فارسی باب و سایر کتابهایش را مطالعه نکردهاید
یعنی سران تشکیلات به شما اجازه مطالعه آنها را نمیدهند چون در این صورت متوجه میشوید که اصلا باب مبشر بهاءا... نبوده بلکه خودش ادعای مهدویت و پیامبری کرد و گفت دو هزار سال دیگر من یظهر ا... ظهور میکند و بهاء وقتی دید اگر پیروان این مسئله را بدانند به او شک میکنند تمام کتابها و نوشتهجات باب را به دریا ریخت و گفت مردم هنوز قادر به درک این کتابها و دستورات الهی نیستند اما نوشتههای باب دیگر در دست مردم افتاده بود و هنوز هم باقی است،
اگر میخواهی حقیقت را درک کنی بیان عربی و بیان فارسی و سایر کتابهای باب را پیدا کن و بخوان و مطمئن باش از بهائیت خارج میشوی، گذشته از این که متوجه بطلان بهائیت میشوی بلکه متوجه میشوی خود باب هم دست نشاندهای بوده که فریب استعمار را خورده او به حدی هذیانگو بود که اگر آثار او به دست هر بهائی برسد خواهد گفت اگر بشارت دهنده بهاء این است پس خود بهاء هم کذب محض است. بعد گفت: تو فکر میکنی چرا در بین بهائیان کسانی که گفتهها و عملکردشان یکی باشد نادرند؟ البته به استثنای خانواده تو که خون سادات در رگهایشان است و از اغفال شدگانند. خیلی سریع گفتم: خوب در بین مسلمانان هم مسلمان واقعی نادر است و تازه مسلمانها اکثرا خلاف کارند. آقای منصوری گفت: مسلمانها اولا تعدادشان خیلی زیاد است و یک اقلیت محدود نیستند ولی بهائیان با اینکه خیلی کماند و تازه در بین آنها بیشتر تخلفات حلال است باز هم اکثر قریب به اتفاق آنها خلافکارند در ضمن در بین مسلمانها افراد مؤمن، علماء و بزرگان اکثرا پاک و مبری از آلودگیها و گناهانند و تعدادی که اهل مطالعه نیستند یا سواد و معلومات مذهبیشان کم است و پیرو هواهای نفسانی که توسط شیاطین انسی و جنی - از جمله همین فرقههای منحرف - در جامعه گسترش مییابد بیشتر دچار انحراف میشوند اما در بین بهائیان هر چه افراد مطالعات مذهبیشان بیشتر شود انحراف اخلاقیشان بیشتر است و برعکس مسلمانان، سران بهائی و تشکیلاتیها بیشتر مرتکب گناه و آلودگی میشوند به خاطر اینکه این مکتب الهی نیست، انسانساز نیست یک عده مفتخور دنیاپرست جاه طلب آن بالا نشستهاند و برای من و شما تعیین تکلیف میکنند پولی که اینها به جیب میزنند، هیچ کمپانی و هیچ سازمانی قادر به چنین درآمدی نیست برایشان میصرفد که این همه تشکیلات را راه انداختهاند، این همه آمار برایشان مهم است این همه به افراد اجبار میکنند. با قلب و روح و فطرت ذاتی بشر بازی میکنند. انسان ذاتا به دنبال معنویت و خداجوئی است. اینها برای این بندگان ساده لوح خدا ساختهاند، بت ساختهاند و آنها را به استعمار کشیدهاند. سعی کن کمی باهوش باشی.
اگر کمی دقت کنی مثل مکتب شما هزاران هزار مکتب هست در کشورهائی مثل چین و ژاپن در آفریقا در هندوستان به تعداد بیشماری مکتبهای گوناگون هست که پیروانش همه عاشقانه از آن پیروی میکنند. اما بدبختانه شما بهائیان به حدی اسیر تاری که تشکیلات به دورتان تنیده، هستید که مطالعهای غیر از کتابهای دیکته شده از جانب تشکیلات بهائیان ندارید اگر کمی مطالعه داشتید از خودتان میپرسیدید که این دین که ادعا میکنند از طرف خدا آمده چه برتری نسبت به دین اسلام دارد؟ کدام یک از این احکام و تعالیمش بهتر از احکام اسلام است؟ اصلا اسلام چه چیزی کم داشت که باید دین دیگری میآمد؟ من خودم یکی از مبلغان به نام این شهر بودم و هیچ کدام از این آقایان به اندازه من سواد و معلومات امری ندارد و فعالیتی که من داشتم هیچ کدام ندارند اما فهمیدم سخت در اشتباهم. کسی به نام بهاء را پیامبر خدا و خدای ما کردهاند و تمام احکام از اسرائیل میآید. پیامبری که در طول یک قرن همه احکام و تعالیمش توسط پسر و نوه و نتیجهاش کاملا تغییر کند و دست آخر هم یک مرکزی به اسم بیت العدل دستور دهنده و صادر کننده احکام شود پیامبر نیست.
خود بهاء چهار زن داشته و گرفتن چهار زن را جائز دانسته اما عبدالبهاء که خود چهار زن داشته فقط با گرفتن یک زن موافقت کرده و حکم پدر را لغو کرده، برای خودش هر چه حلال بوده برای پیروانش حرام کرده، بعد از عبدالبهاء هم شوقی هر حکمی را که دوست داشته تغییر داده و بسیاری را لغو کرده. و حالا هم اعضای بیت العدل که 9 نفر هستند برای ما حکم صادر میکنند.
فرق بهائی با مسلمان این است که مسلمانان به جز خدا و پیامبر و امامان کسی را مصون از خطا نمیدانند اما بهائیان آن 9 نفر را مصون از خطا میدانند و حکم آنها را حکم خدا میپندارند در حالی که آن 9 نفر خودشان فاسدند، هر روز تعالیم جدید صادر میکنند هیچ فکر کردهای دلیل این همه تلاش تشکیلات برای سرگرم کردن جوانان چیست و این همه هراس آنها از ارتباط گیری جوانان با مسلمانان برای چیست؟ برای اینکه نمیخواهند کسی به حقیقت پی ببرد. پیام جدید هم که از طرف بیت العدل رسیده حتما شنیدهای در این پیام یادگیری موسیقی و پرداختن به آن تأکید شده، احکام خدائی را ببین به جای اینکه تعالیم انسانساز و جامعی که صلاح چند میلیارد انسان در آن باشد صادر شود آنها را به رقص و آواز فرا میخوانند! چون تنها وسیلهای است که به تنهائی میتواند شما را از حقایق دور نگه دارد.
بهترین سرگرمی ممکن که میتواند جوانان را به خود جذب کند و آنها را به جای خدمت به عالم بشریت به موسیقی عادت دهد تا به حقایق درون تشکیلات پی نبرند. اصلا کدام دین مراسم و خدمات مذهبیاش اجباری است؟ این همه اجبار برای ارائه خدمت و عهدهدار شدن مسئولیتهای گوناگون برای چیست؟ برای این است که نمیخواهند کسی فرصتی برای فکر کردن داشته باشد.
رها خانم توصیه میکنم به تاریخ بیشتر مراجعه کنی، نه تاریخ دروغینی که اینها به خوردتان میدهند. تاریخ حقیقی پیدایش این مکتب را بخوان تا ببینی اینها ریشه در کجا دارند و اصلا چگونه به وجود آمدهاند. کورکورانه یک مکتبی را نپذیر فرق تو با یک بتپرست چیست؟ امروزه دیگر بتپرستی از بین رفته اما مذهب شما از بتپرستی بدتر است.
کتابهای صبحی به نام خاطرات صبحی و کتاب کشف الحیل آقای آواره را بخوان
تا بیشتر متوجه حرفهای من بشوی. همه مبادی و احکام بهائیت با هم تناقض دارد ابوالفضل گلپایگانی یک سری دلایل برای حقانیت بهاء آورده که پر از دروغ است. او حتی آیات قرآن را تغییر داده تا به نفع خودش بهرهبرداری کند! اگر متوجه شوی که او آیات خدا را تحریف کرده و تغییر داده تا به مقصودش برسد باور میکنی که این فرقه یک فرقه دستساز و از بیخ و بن دروغ است؟ مثلا در کجای قرآن آمده که در قیامت خدا رؤیت میشود که بها گفته من همان خدا هستم که اکنون قابل رؤیت شده؟ من کمی فکر کردم و گفتم: امکان ندارد چنین کاری کرده باشد. ما میدانیم که قرآن تحریف نشده و حقیقت قرآن همان است که امروز در دست مردم است.
گفت: اما او بعضی از آیات را تغییر داده تا به نفع خودش بتواند از آن استفاده کند. یک بار با پویا به خانه ما بیا تا به تو ثابت کنم. دیگر داشتیم به خانه میرسیدیم او باز هم مرا به تفکر توصیه کرد و گفت: سعی کن انسان آزاد و رهائی باشی. مثل اسمت، حیف از تو و خانواده تو که اسیر تشکیلات هستید در ضمن به کسی نگو که با من حرف زدی میدانی که من طرد روحانی شدهام، دیگر نمیگذارند که با من ارتباط بگیری ناگهان مثل برق زدهها خشکم زد، من با کسی که طرد روحانی شده حرف میزدم.
به دستور بهاء و عبدالبهاء با کسی که طرد روحانی شده حق یک کلمه صحبت کردن نداشتیم حتی جواب سلامش را نباید میدادیم چون در این صورت خود ما هم طرد روحانی میشدیم، یادم آمد وقتی آقای منصوری برای عرض تسلیت و ادای احترام به منزل یکی از بهائیان میرود تا در تشییع جنازه یکی از افراد بهائی شرکت کند هیچ کس پاسخ سلام او را نمیدهد و آنقدر به او بیمحلی میکنند تا برمیخیزد و از آنجا خارج میشود این حرکت از قومی است که خود را منادی صلح و دوستی میدانند و ادعای انسانیتشان به آسمان سر میزند، قومی که یکی از احکام دوازدهگانهشان این است که دین باید سبب الفت و محبت باشد، حال چگونه همین دین انسانها را به خاطر عقایدشان به جان هم میاندازد و فرزند را از پدر و مادر و خانوادهاش میگیرد و همسران را با سنگدلی تمام از یکدیگر جدا میکند؟
در حالی که یکی دیگر از احکام دوازدهگانهشان که در درس اخلاق آموزش میدهند این است که دین باید مطابق علم و عقل باشد اگر کسی عقل و منطقش بر مبنای این مکتب نبود باید با او حرف نزنند و او را از خانه و کاشانهاش بیرون کنند؟! از ماشین پیاده شدم در حالی که گیج و مبهوت بودم آقای منصوری با مهربانی از من خداحافظی کرد و رفت، بهتزده به خانه رفتم کمی که فکر کردم کاملا به او حق میدادم. مسائلی که او عنوان میکرد بارها به ذهن خودم رسیده بود اما به افکارم انسجام نداده بودم و نمیتوانستم همه چیز را در کنار هم قرار دهم و ذهنم را متمرکز کنم احتیاج به مطالعه بیشتری داشتم، حس میکردم حقایقی در پشت پرده هست که من از آنها غافلم، هیچ دستآویزی جز درگاه خدا نداشتم - اگر چه هنوز خدایم بهاء بود اما در ضمیر ناخودآگاهم حقیقتا خدای فطرتم را میخواندم که هادی است - و مطمئن بودم یاری جستن از او حقایق را بر من روشن میسازد و مرا از این همه شک و تردید رهائی میبخشد باز به او پناه بردم و التماسش کردم که مرا از این همه دو دلی و تردید رهائی داده و به حقیقت برساند.
تشکیلات لحظهای مرا به حال خود رها نمیکرد دائم فراخوانده میشدم
و اگر مراجعه نمیکردم به دیدنم میآمدند و اصرار میکردند که نامههایی را که باید برای رهبر انقلاب بنویسی و شکایت نامهای را که باید برای سازمان بینالمللی آماده کنی زودتر تنظیم کن. هر بار به آنها قول میدادم اما صحبتهایی که با آقای منصوری داشتم مرا نسبت به دستورات تشکیلات کمی بیتفاوت کرده بود باز هم هجوم افکاری که مرا مردد میکرد روحیه مطیع محض بودن را در من میکاست. از طرفی هم به مدرسه نمیرفتم و خانه نشین شده بودم و همکلاسیها و دوستانم را میدیدم که همه چگونه به مدرسه میروند و چه لذتی از این روند زندگی میبرند دائم از خود میپرسیدم چرا از مدرسه محروم شدم؟
و دلیل این همه پافشاری من روی عقایدم چه بود؟ چرا
خام تشکیلات شده بودم؟ و چرا باید تحت تأثیر تشویقها و تحسینهای بیجای
آنها قرار میگرفتم اگر فردای آن روز عذرخواهی میکردم و تعهد میدادم که
دیگر هرگز در مدرسه تبلیغ نخواهم کرد اتفاقی نمیافتاد. اما من خود را فدای
خواستههای تشکیلات کرده بودم. آنها از من که داوطلبانه طوق اطاعت و
فرمانبرداری به گردن انداخته بودم نردبانی ساخته بودند که حرفهایشان را از
طریق من منتقل کنند و من بیآنکه بدانم بازیچه قرار گرفته بودم، این افکار
به حدی مرا دلتنگ و افسرده کرده بود که شب و روز گریه میکردم از یک طرف
تنهائی و از طرف دیگر رها کردن درس و تحصیل مرا به تنگ آورده بود. زمستان
گذشته بود و بهار در حالی فرا رسید که من حس میکردم یک بازنده شکست
خوردهام با وعده و وعیدهایی که از لطف بهاء به من میدادند هیچ دردی از
دردهای من دوا نمیشد، به قول مادرم با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود.
از نوشتن نامه برای رهبر انقلاب و سازمان بینالمللی خودداری کردم .
قالب سایت حالت وبلاگی است و می توانید یک قالب سایت زیبا قرار دهید. در ضمن تبلیغات سایت بسیار مهم است و برای بازدید بیشتر از سایت تمام تلاش و فعالیت خود را انجام دهید و کارهایی انجام ئهید که رتبه سایت در موتور های جستجو بالا رود به نحوی که هرکس با یک سرچ ساده در موتورهای جستجو مخصوصا گوگل، به اسانی بتواند به سایت شما برسد. برای این کار یک کتاب به شما معرفی می کنم که به شما کمک می کند و می توانید از آدرس زیر دانلود کنید:
http://www.modiresite.com/download-free-seo-ebook
نظرات دیگری هم برای بهبود سایت دارم که بعدا عرض می کنم.
یا علی مدد